حكايت

حكايت هاي كوتاه

حكايت

۱۰۲ بازديد

سال ها پيش ، اسقفي بزرگ مهمان رييس يك مدرسه ي كوچك مذهبي در سواحل غربي ايالات متحده بود. رييس مدرسه تمامي دانش آموزان را براي شام دعوت نمود تا در محضر آن اسقف از تجربيات و دانش او بهره مند شوند. پس از صرف شام ، مسائل مختلف مورد گفتگو قرار گرفت و بحت تا مسائل مربوط به هزاره ي سوم پيش رفت . اسقف معتقد بود : ” از آنجا كه بشر به تمامي اكتشافات و اختراعات ممكن دست يافته است ، تجسم اوضاع هزاره ي سوم خيلي هم دور از ذهن نيست”

اما ريسس مدرسه ضمن رد مؤدبانه اظهار نظر اسقف ، گفت :” بشر تازه در آستانه درخشندگي كشفيات و اختراعات جديد قرار گرفته است”

اسقف گفت :” اگر مي توانيد يك نمونه اش را مثال بزنيد.”

” ظرف كمتر از پنجاه سال آينده ، بشر موفق به پرواز خواهد شد.”

باشنيدن اين حرف اسقف خنديد و با تعجب داد كشيد:” مزخرف است دوست من! مزخرف …

اگر اراده ي خداوند بر پرواز كردن بشر بود ، براي او دو بال در نظر مي گرفت . خداوند پرواز را فقط براي پرندگان و فرشتگان در نظر گرفته است!.”

نام آن رييس مدرسه ” رايت ” بود و دو پسر به نام هاي ” ويلبر ” و ” اُرويل ” داشت كه اولين هواپيما را اختراع كردند.Smile

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.