حكايت

حكايت هاي كوتاه

حكايت

۱۰۷ بازديد

مدرسه‌اي دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو مي‌برد.

 در مسير حركت، اتوبوس به يك تونل نزديك مي‌شود كه نرسيده به آن تابلويي با اين مضمون ديده مي‌شود:

 «حداكثر ارتفاع سه متر»

 

ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولي چون راننده قبلا اين مسير را آمده بود با كمال اطمينان وارد تونل مي‌شود اما سقف اتوبوس به سقف تونل كشيده مي‌شود و پس از به وجود آمده صدايي وحشتناك در اواسط تونل توقف مي‌كند.

 

 پس از بررسي اوضاع مشخص مي‌شود كه يك لايه آسفالت جديد روي جاده كشيده‌اند كه باعث اين اتفاق شده و همه به فكر چاره افتادند؛

يكي به كندن آسفالت و ديگري به بكسل كردن با ماشين سنگين ديگر و غيره.

 

اما هيچ كدام چاره‌ساز نبود تا اينكه پسربچه‌اي از اتوبوس پياده شد و گفت: «راه حل اين مشكل را من مي‌دانم!»

يكي از مسئولين اردو به پسر مي‌گويد:

«برو بالا پيش بچه‌ها و از دوستانت جدا نشو!»

 

پسربچه با اطمينان كامل مي‌گويد: «به خاطر سن كم مرا دست كم نگيريد»

مرد از حاضر جوابي كودك تعجب كرد و راه‌حل را از او خواست.

 

 بچه گفت: «پارسال در يك نمايشگاهي معلم‌مان يادمان داد كه از يك مسير تنگ چگونه عبور كنيم و گفت كه براي اينكه داراي روح لطيف و حساسي باشيم

بايد درون‌مان را از هواي نفس و باد غرور و تكبر و طمع و حسادت خالي كنيم و در اين صورت مي‌توانيم از هر مسير تنگ عبور كنيم و به خدا برسيم.»

 

مسئول اردو از او پرسيد:

«خب اين چه ربطي به اتوبوس دارد؟»

پسربچه گفت: «اگر بخواهيم اين مسئله را روي اتوبوس اجرا كنيم بايد باد لاستيك‌هاي اتوبوس را كم كنيم تا اتوبوس از اين مسير تنگ و باريك عبور كند.»

 

پس از اين كار اتوبوس از تونل عبور كرد.

 

خالي كردن درونمان از هواي كبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسيرهاي دشوار زندگي است.

 

لطفا نظرات خود را براي ما ارسال كنيد

با تشكر مدير سايت

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.