مي خواستم آغاز كار اين سايت با داستاني از شاهنامه باشد به همين دليل اولين داستاني كه در اين سايت قرار گرفته داستاني كوتاه از شاهنامه است
آروزمندم كه از مطالب آموزنده اين سايت خوشتان بيايد و با نظرات زيباي خود ما را در پيشرفت اين سايت همراهي كنيد
اي عزيز!
داستان دوازده رخ را از روايت حكيم توس خواندي و دانستي كه پهلوانان توران زمين يكي پس از ديگري به خاك و خون غلتيدند. حتي سپهسالار پيران كه روزگاري كيخسرو و مادر فرنگيس (دختر افراسياب) را از مرگ نجات داده بود، به دستِ سپهسالار ايران و به فرمانِ كيخسرو،كشته شد. دوازدهمين رخ افراسياب بود كه به دستِ فرزندِ سياوش (داماد افراسياب) گرفتار آمد و به تيغِ دژخيم، دو نيم شد. اكنون ادامة داستانِ كيخسرو:
كيخسرو، پادشاهِ پيروزِ ايران، از كنارِ همان دريا كه افراسياب را به دو نيم كرد، به سوي پرستشگاه رفت.
يك شبانه روز به پرستش و نيايش ايستاد و در پايان، خزانهدارِ گنجِ خود را فرا خواند و به خادمانِ پرستشگاهِ «آذرگُشَسپ» گنج و هديههاي فراوان داد. سپس به سويِ پايتخت بازگشت و در هر شهري كه بر سرِ راهش بود توقف كرد و به مردمِ فقير سيم و زر داد و به بزرگان هديههاي ديگر بخشيد:
چهل شبانه روز جشن وشادي بر پا بود. زن و كودك، بزرگ و كوچك، پهلوان وسپاهي، كشاورز و صنعتگر، همه در مجلس جشن شركت داشتند و همه از سفرة رنگينِ پيروزي بهره بردند.
كاووس كه اين همه شادي و شادماني مردم را ديد، شاد شد، و از انتقامِ خونِ فرزندش (سياوش) يزدان را سپاس گفت:
«از تو شكوه و ثروت و تاج و تخت يافتم، و از تاييد و پشتيباني تو بود كه نامِ بلند پيدا كردم، درحالي كه لياقت اين همه را نداشتم. و بعد از تو خواستم كه كسي پيدا شود تا انتقامِ خونِ سياوش را بگيرد. اين همه آرزو برآورده شد. اكنون سالم از صد و پنجاه گذشت(سه پنجاه بر سر گذشت) و موي سياهم مانند كافور سپيد گشت، و قامت چون سروِ من، همچون كمان خميده شد. پس اگر روزگارم به سر آيد «رخت از اين جهان ببندم، براي من و براي ديگران، كاري گران نخواهد بود.»
كاووس هچنان به راز و نياز پرداخت و از گذشته با ايزدِ رهنما سخن مگفت:
زماني از نيايش وستايش كاووس نگذشته بود، كه جان به جان آفرين داد و از اين جهان رفت. كيخسرو از تخت پايين آمد و همراه سپاهيان و درباريان به عزاداري پرداخت. فرمان داد براي او آرامگاهي بلند (به اندازة ده كمند) بسازند. با عود و عنبر آنجا را خوشبو كنند، تختِ عاج در آن قرار دهند و تنِ كاووس را در مُشك و كافور خشك كنند:
كيخسرو چهل شبانه روز، بر تخت ننشست، و لب بر نوشيدني نگشود. نه شادي كرد، نه با كس گفتوگو، نه دانا، نه جنگآور وپهلوان.
پس از آن بر تخت نشست و بزرگان و درباريان و پهلوانان و سپاه را به حضور پذيرفت و با آنان به گفتگو پرداخت.
لطفا نظرات خود را براي ما ارسال كنيد
باتشكر مديريت سايت